
از اين اشکال جزئي که بگذريم خورشيد مي ماند کتابي است که خواندنش چندسال انسان را بزرگتر مي کند! فضاي آرام داستان و نثر وزين آن و جامع بودن اطلاعات اين کتاب به لحاظ توصيف حالات شيخ در دوره هاي مختلف و شرايط حاکم بر هر زمان از جمله نقاط قوت داستان است. اما خورشيد مي ماند يک چيز دارد که در واقع با اين يک چيز همه چيز دارد آن هم يک پايان زيبا و دلنشين است که در هر اثر فاخر ادبي نقش علت تامه را بازي مي کند. همه ي آثار ماندگار شايد آغاز خوبي نداشته باشند اما حتما پايان خوبي دارند. اما خورشيد مي ماند از آن دست داستان هايي است که هم آغاز خوبي دارد و هم پايان دلنشيني.
خورشيد مي ماند احساس من را در مورد شيخ بهايي خيلي تقويت کرد چنان که از اين به بعد هر بار مشرف شوم حرم آقا بر سر مزارش خواهم رفت همان قسمت پايين پاي حضرت همانجايي که شيخ بساط درسش را برپا مي کرد قامت ادب مي بندم. سنگ قبرش را نوازش خواهم کرد و بوي سنگ قبرش را به ششهايم هديه مي کنم و فاتحه اي را از او که خيرخواه مردم بود دريغ نخواهم کرد. از اين به بعد من مزار شيخ را جور ديگري زيارت خواهم کرد. او خورشيدي بود که از روستاي جبع در جبل عامل طلوع کرد ولي در ايران تابيدن گرفت. خورشيدي که هرگز غروب نکرد...
از صفحه آخر کتاب:« در آخرين دم شنيد که ميرداماد مي گفت خورشيد، عاقبت در ايران ماند. خورشيد پيش ماست...»